عطیه نامه

ساخت وبلاگ
وای که چقدر این روزا سرم شلوغهاز روز تولدم که رفتیم قم میخواستم پست بزارم اما مگه وقت میشه!! هدیه تولد و سالگرد عقدمون هم یه دستکش چرم بود  سه هفته یکشنبه دوشنبه ها میرم کلاس سیالات و انتقال حرارت دکتر صفری فرد. از 1 بعد از طهر تا 9 شب!! ترم فشردست دیگه چاره ایی نیست. میخوایم تا قبل عید تموم بشه. به هرحال یکنشبه دوشنبه های سختی رو دارم سه شنبه ها هم یا دارم خستگی در میکنم یا دارم درسایی که دو روز گذشته استاد بمون دادن رو میخونم. هفته پیش هم محمدصادق همایش مشهد داشت من از دوشنبه شب که صادق رفت رفتم خونه مامان بزرگ تا شنبه صبح. خیلی راحت بودم اونجا بدون اینکه دغدغه کارای خونه رو داشته باشم درس میخوندم. سوغاتی مشهد هم یه مانتو زمستونه بود. خیلی قشنگه و بم میاد. خیلی دوسش دارم. البته بعدش همسرجان گفت رفته همین معین مال برام خریده. لباسای مشهد قشنگ نبودن. واااای صادقی ممنوووووون که انقدر به فکرمی و خودتو به خاطر من به زحمت میندازی  چهارشنبه کلاس ریاضی مهندسیم تموم شد. باید برگردم از اول یه دور دیگه شروع کنم به خوندن. به قوله یه استاد خلاقیته تو تلویزیون میگفت خودتونو به چالش بکشید عطیه نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت عطیه نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5atiehnameh8 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 3:46

دیروز صبح از مشهد برگشتیم. خیلی خیلی بمون خوش گذشت همه ی اتفاقاتی که افتاد همشون خوب بودند. روز اول با محمدصادق تصمیم گرفتیم و به هم قول دادیم که سعی کنیم بمون خوش بگذره و خوش هم گذشت  مراسم های ازدواج دانشجویی عالی بود. سخنرانی ها و کارگاه ها خیلی مفید بودند هم برای عقدی ها هم برای ما که 8 ماهیه که زندگیه مشترکمونو شروع کردیم رگبار بارون پنجشنبه عصر هم عالی بود و منو به یاد رگبار بارون نجف انداخت و دلمو هوایی کرد. کلا سفر پر محتوایی برام بود. قربون امام رضا برم با این همه لطف و کرمش عطیه نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت عطیه نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5atiehnameh8 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت: 16:07

وقتی کوه گم شد ... ایستاده در غبار ... وقتی کوه، ایستاده در غبار گم شد ... این روزها حرف حاج احمد همه جا هست بعضیا میگن ممکنه هنوز حاج احمد زنده باشه اگه زنده باشه چی؟ اگه برگرده؟ خدا کنه زنده باشه و برگرده  نه!!! خدا نکنه زنده باشه و برنگرده. اون وقت ما با چه رویی تو چشمای حاج احمد نگاه کنیم؟ اگه برگرده و ببینه این شده اوضاعمون چی میگه؟ نمیگه تف به غیرتتون؟! حاج احمدی که نگران این بوده که موقع بیهوشی،نکنه اطلاعات سری مربوط به عملیات از دهنش بیرون بره و عملیات لو بره! و نمیذاره بیهوشش کنند و از شدت درد از حال میره، حالا برگرده و ببینه چجوری تو تک تک خونه های این شهر نفوذ کردن. وای اون وقت ما چی میتونیم بگیم؟ اگه زنده باشه یعنی سی و اندی ساله که اسیر بوده. یعنی میتونسه خودشو و کشورشو بفروشه و تو شبکه های اونا مصاحبه کنه و بگه ... . نه!!! حاج احمد خیلی با غیرته.  حاج احمد میدونسی این روزا دوباره تو یاد و ذهن خیلیا زنده شدی؟ خیلی از جوونا تازه دارن تو رو میشناسن؟ خیلی از جوونا میگن کاش حاج احمد برگرده یه روز؟ خیلی از جوونا با دیدن فیلم و خوندن کتابت گریه کردن و خندیدن؟ حاج احمد عطیه نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت عطیه نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5atiehnameh8 بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت: 16:07

امروز جمعه 9 مهر 95 ساعت 13:23 اینکه اینقدر دقیق لحظه ایی که توش ایستادم رو دارم ثبت می کنم چون دوسش دارم چون حالم خوبه بعد یکه هفته پر آشوب الان آروومم این هفته همش دلم بهونه میگرفت. به در و دیوار خونه و بیش از همه به محمدصادق گیر میدادم اما الان خوبم. آروومم همین الان من آلبوم امیر بی گزند محسن چووشی رو بعد از مدتها دانلود کردم و چخشش کردم و من با همسر جان جانانم باهم گوش میدیم. نشسته پشت لپتاپش و من هم پشت لپتاپم  حتما داره تلگرامشو چک میکنه شایدم تو گروه بچه های دبیرستانشون که تازه بچه ها ادش کردن داره با دوشتاش چت میکنه و حرفای زشت به هم میزنن شایدم داره گروه های پدیده رو داره چک میکنه و حرص میخوره  صبح دیر بیدار شدیم. آخه دیشب تا ساعت 1 ونیم 2 بیدار بودیم!! دیروز برای دومین بار تو جشن عبادت گروه حکمت شرکت کردم و برنامه اجرا کردیم. بازم تو نقش فرشته بعد هم رفتم خونه مامان بزرگ و تا 12 اینا اونجا بودیم صبح محمدصادق زودتر از من بیدار شد. من که بیدار شدم حدود 10 بود بعد از عشقولانه هایی که یه صبح دل انگیز جمعه میچسبه باهم صبحانه درست کردیم. صبحانه گردو پیاز بود  بعد هم عطیه نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت عطیه نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5atiehnameh8 بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت: 16:07

این هفته بهتر درس خوندم.روزی 5-6 ساعت!! هفته پیش هفته خوبی نبود. ماجرایی که برای آقا رضا پیش اومده بود همه رو نگران کرده بود. وقتی زنگ میزدم یزدو میدیم مامانم داره گریه میکنه و حتی تو صدای بابام هم بغض داره کلافه میشدم. آقارضایی که من هیچ وقت گریه شو ندیده بودم پشت تلفن گریه میکرد!  میخواستم بعد از کلاس جمعه ام برم یزد که مامانم گفت حالمون بهتره و لازم نیست خودتو راهی کنی و بشین درستو بخون. و البته دو روزه که زنگ میزنم میبینم حالشون بهتره خدا روشکر مشکل مالی بود و فدا سرش. حل میشه دیشب کلی استرس گرفتم. همش حدود سه ماه موونده به کنکورم و میترسم نرسم درسامو تموم کنم. خیلیا سه ماه مونده به کنکور ارشد شروع میکنن و نتیجه هم میگیرن اما اونا خیلیان و من عطیه!! من خیلی ضعیف ترم. خدایا خودت کمکم کن عطیه نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت عطیه نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5atiehnameh8 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت: 16:07